ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

23 به در...

سلام نقل مامان... سلام اسمارتیس من... خوبی؟ پرنس من چطوره؟ اگر دلت میخواد بدونی الان حالت چطوره باید بگم حسابی آبریزش بینی داری و عطسه میکنی! گمونم همون آلرژی بهاریه چون خودمم دقیقا عین تواَم!!!!!!!!!!!!! دیروز ی روز قشنگ بود مامانی. بعد ازاینکه ١٠ روز از ١٣ بدر گذشت و باباعلی روز ١٣ بدر باهامون نبود، باباجون تصمیم گرفت مارو ببره ٢٣ بدر. خخخخخخخخخخخخخخخخ یکم عجیبه نه؟ ولی خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی روز باحالی بود. بابایی شب قبلش شیفت شب بود و صبح زود با کله پاچه اومد خونه. بعد از صرف صبحانه راهی شدیم.از شب قبل خیلی چیزها واسه بردن آماده کرده بودم. بابایی همه رو برد تو ماشین تا من و تو آماده شیم...
24 فروردين 1392

واکسن و چکاپ 6ماهگی

سلام ب تمام هستی و وجودم...   خوبی عمر مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گل قشنگم امروز 22 فروردین 1392 هست و الان 3 روز از واکسن 6 ماهگیت میگذره. 18 فروردین 1392 بود ک صبحش دیدم سرفه میکنی و آبریزش بینی داری!!!!!!!!!!!! آخه چرا؟ ب سرعت ب باباعلی زنگیدم و گفتم برات نوبت بگیره ک ببرمت پیش دکترت! اما دکتر رحمانی 23 از کانادا برمیگشت و ب اجبار دوباره باید میرفتیم پیش دکتر صالح پور! حالا دکتر تا ساعت 1 پذیرش داره و الان ساعت 12:3 دقیقه است. کی حاضر شیم و کی بریم و کی برسیم با خداست! با سرعت نور حاضر شدیم، شانس آوردم مامان شراره صبح اومده بود و اینجا بود. انقدر تند تند رفتیم و با آژانس رفتیم بیمارستان لاله ساع...
22 فروردين 1392

وای... خسته ام

سلام ارشان خیلی بد شدی، خستم کردی.... دیگه نمیدونم باهات چکار کنم... یکسره گریه میکنی. تا پیشت بشینم خوب خوبیا... همون لحظه ک بلند شم جیغت میره هوا و از ته دل گریه میکنی و اشک میریزی. ب خدا اعصاب واسم نمونده. تو ک اینطوری نبودی. 3.4 روزه اینطوری شدی. آخه منم آدمم هزارتا کار دارم... میگی حتی 1 دقیقه هم ازت دور نشم... مثلا کنارم تو آشپز خونه ای هـــــــــــــــــــــــــــــــــا ! باز گریه گریه!!!!!!!!!!!!!!!!!! هر جور فکر کنی سعی میکنم سرگرمت کنم... شعر و قصه و اسباب بازی و ................... ای بابا... نه خوب میخوری نه خوب میخوابی، دیگه لب به فرنی و سوپ نمیزنی... یکسره لباتو سفت میکنی ک نخوری. خدایا ب داد منم ب...
22 فروردين 1392

سال 92 هم اومد...

سلام ب فنقوله بادومم  1 سلام با تاخیر فراووووون خوبی ستاره زندگیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ماخیلی وقته ک از مسافرت برگشتیم... مشکل از اینتر نت بود ک تا حالا آپ نشدیم. عید 92 هم اومد و تموم شد مامانی... کلی حرف برات دارم... کلی مطلب ننوشته دارم... خیلی وقته ب دوستام سر نزدم ... پس بی حاشیه میرم سر خاطراتت ، مو ب مو یادم نیست ولی سعی میکنم همشو برات تعریف کنم. میخوام از اولش برات بگم... یعنی از 28 اسفند 1391... ساعت 8 شب بود ک ما کاملا آماده بودیم و تا بابا علی رسید خونه راه افتادیم ب سمت شمال... (البته بابا رضا و مامان شراره هم بودن) تو راه ک بیشتر خواب بودی و ساعت 2 بود رسیدیم... مام...
21 فروردين 1392

جیش جیش...

جوجه طلایی مامان سلام خوشگلم شما دیگه داری بزرگ میشی... ٢ روز دیگه ٦ ماه رو تموم میکنی و وارد ٦ ماه دوم زندگیت میشی... خواستم ی تحولی تو کارا بدم... لگن جیشتو آوردم ک مثلا یاد بگیری روش بشینی و جیش کنی اما تو اصلا دوست نداشتی... عکساتو ببین: و این پروژه ب مدتی بعد موکول شد ...
21 فروردين 1392

ارشان فوشول شده...

سلام زندگیم... سلام عمرم... سلام نفسم... اومدم از فضول شدنت بگم... لازم نیست بگم خودت ببین... ب سختی رفتی تو اتاقت همه جا رو خوب بررسی میکنی هیچ صدایی ازت در نمیاد و آروم به هرچیز ک دستت برسه دست میزنی و و   ناگهان دستم میخوره ب آویز سقف و تو صداشو میشنوی و سعی میکنی بحث و عوض کنی... ای ناقـــــــــــــــــــلا ...
21 فروردين 1392

شش ماه با حباب کوچولو...

H E L LO   H E L L O سلام ک پل خان، نیم سالگیت مبارک امشب شب ما غرق گل و شادی و شوره از جشن ستاره آسمون یه پارچه نوره امشب خونمون پر از طنین دلنوازه تو کوچه پر از نوای دلنشین سازه عزیزم هدیه ی من برات یه دنیا عشقه زندگیم با بودنت درست مثله بهشته تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک عزیزم دوستت دارم تولدت مبارک تولدت مبارک، تولدت مبارک جشن تو جشن تولد تموم خوبی هاست جشن تو شروع زیبای تموم شادی هاست جشن تو طلوع یک روز مقدسه برام وقت شکرگزاری به سوی درگاه خداست   (...
19 فروردين 1392

موفق شدیم بریم آتلیه

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورااااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره تونستم ببرمت آتلیه... امروز یعنی 24 / اسفند / 1391 با کمک مامان شراره بردمت آتلیه و تونستیم چندتا عکس بگیریم... خداروشکر گریه نکردی ولی بازم یکمش موند واسه بعد عید.... اشکالی نداره همینم غنیمته!!!!!!!!!!! ...
25 اسفند 1391

عـــــــــید شما مبـــــــــــــــارک

سلام آتیش پاره مامان... نازدونه ، بالاخره بعد از کلی دنگ و فنگ کار ،خونه تکونی و خریدا و آرایشگاه و بستن چمدون تموم شد و انشالا ما عازم سفریم! آخه دیگه چیزی ب عید نمونده نفسم... منم اومدم قبل از رفتنمون هم آخرین پست سال 91 رو بنویسم و هم پیشاپیش عید رو ب دوستامو دوستات تبریک بگم... آخه ما امسال زودتر میریم شمال و سال تحویل رو اونجاییم... پارسال عید یادته؟ یادش بخیر... چ روزای قشنگ و دردناکی بود... الان  ک گذشته ب نظرم قشنگ میادا... اون موقع ک هممون ی چشممون اشک بود ی چشممون خون... نگو نمیدونی منظورم چیه! خب گلم من استراحت مطلقی بودم و ی ذره مونده بود تورو از دست بدم! ولی خداروشکر ک اون روزای سخت گذشتن و تو الان پیش منی! تو...
25 اسفند 1391